– عملکرد اقتصادی
– ساختار تجارت
– جریان کمک از کشورهای توسعه یافته
– جریان کمک و سرمایه خصوصی و بدهیها
– اولویتهای مخارج عمومی
– بیکاری
5- حفظ دستاوردها برای نسلهای آینده
– انرژی و محیط زیست
6- تامین امنیت و ایمنی شخصی
– پناهندگان و تسلیحات
7- کسب برابری برای همه زنان و مردان
– شاخص توسعه جنسیتی
– معیار توانمند سازی جنسیتی
– نابرابری جنسیتی در آموزش وپرورش
– نابرابری جنسیتی در فعالیت اقتصادی
– مشارکت سیاسی زنان
2-2-4-3-شاخص پیشرفت واقعی( GPI)
این شاخص دارای 18 مولفه هم چون بیکاری، اشتغال نیمه وقت تا مرگ و میر در تصادفات و آلودگی و هزینههای نظامی ، تغییرات اوقات فراغت، فروپاشی خانواده، قتل و جنایت، آسیبهای محیطی، منابع آلودگی میشود و اولین بار توسط « سازمان تعریف مجدد و پیشرفت» ارائه شده است، همانطور که مشاهده میشود این شاخص مولفههای مشترک با شاخص Fish دارد و هر دو برای سنجش پیشرفت اجتماعی در سطح ملی و محلهای بکار میروند.
همچنین موسسه EIU نیز شاخصی به نام شاخص کیفیت زندگی تدوین کرد که بر اساس آن ایران در میان 111کشور در رتبه 88 قرار دارد. همانطور که ملاحظه میشود شاخصهای مذکور علی رغم آنکه سعی دارند تا با وارد کردن برخی مولفهها و متغیرها، نقائص و نقاط ضعف شاخصGDP را جبران نمایند اما باز هم صرفاً جنبه عینی داشته و به متغیرهای ذهنی چون احساس سعادت و رضایت از زندگی در بخش کیفیت زندگی توجه چندانی ندارند. هر شاخصی که به اندازهگیری کیفیت زندگی میپردازد میبایست در برگیرنده مجموعه عواملی باشد که رفاه انسانی رابهبود بخشید و هر دو بعد عینی وذهنی از کیفیت زندگی در آنها منظور گردد.
شارپ (1999) برای ارزشیابی شاخصهای کیفیت زندگی ظوابطی را بر شمرده است در نظر وی شاخص کیفیت زندگی میبایست ضمن برخورداری از یک هدف روشن اجرایی باید بر مبنای نظریه محکم و مقتضی پیریزی شده باشد و به عنوان یک شاخص واحد ارائه شود اما در عین حال باید بتواند حوزههای متفاوت را تحت پوشش قرار دهد همچنین ضمن داشتن اعتبار و روایی، دارای حساسیت نیز باشد. حوزههای تحت پوشش شاخص کیفیت زندگی از نظر وی باید دارای ویژگیهای زیر باشند:
1- تمام تجربیات را در بر گیرند.
2- هر حوزه باید قسمتی از ساختار کیفیت زندگی را به صورت ذاتی و بنیادی اما گسسته و مجرد پوشش دهد.
3- هر دو بعد عینی و ذهنی را اندازهگیری کند.
4- هر حوزه به عنوان بخشی از کیفیت زندگی عمومی باید با کیفیت زندگی همه مردم در ارتباط باشد.
5- در صورتی که یک حوزه خاص مورد نظر قرار گیرد باید به ارتباط آن با حوزههای همگانی و عمومی توجه شود.( غفاری1388؛70)
موسسه« بنیاد اقتصاد نوین» (NEF) که یک سازمان فعال درزمینه کیفیت زندگی است شاخصی بانام « شاخص سیاره خوشبختی» تدوین کرد. که در آن ترکیبی از متغیرهای ذهنی و عینی مورد بخشش قرار گرفتهاند که بر اساس سه متغیر رضایت از زندگی، امید به زندگی و آثار اکولوژیک به ارزیابی کشور میپردازد( خوارزمی،1387؛7). مرکز مطالعات زندگی در آمریکا نیز ضمن توجه به جنبههای عینی و ذهنی کیفیت زندگی بر تعریفی از کیفیت زندگی اشاره میکند که ضمن توجه به وضعیت فرد از نظر ثروت مادی و سلامت، به ادارک فردی و احساس خوب بودن و رضایت از زندگی نیز توجه میکند( علیاکبری،1389؛130).
در مجموع با توجه به چند بعدی بودن سازه کیفیت زندگی باید گفت که هیچ یک از شاخصها به تنهایی نمیتوانند تصویر مناسبی از کیفیت زندگی ارائه نماید و باید رهیافتی کل نگر که ترکیبی از شاخصهای عینی و ذهنی باشد اتخاذ کرد.
2-2-5-رویکردهای کلان به کیفیت زندگی:
2-2-5-1- رویکرد جامعه شناختی:
رویکردهای جامعه شناختی براهمیت روایط اجتماعی در ارزیابی کیفیت زندگی تاکید دارد.در این رویکرد عمدتا کیفیت زندگی ناشی از روابط اجتماعی یا به عبارتی ناشی از شدت و نوع روابط اجتماعی است. گرسون بیان میداردکه درعلوم اجتماعی دو رویکرد اصلی مربوط به کیفیت زندگی وجود دارد:
1- رویکرد فردگرایانه( Individualistic approach)
2- رویکرد استیلایی(transcendentialistic approach)
در رویکرد فردگرایانه عوامل موثر در تعیین کیفیت زندگی، فعالیتها و دستاوردهای فردی میباشد. دستاوردهایی چون تسلط یافتن بر محیط زندگی به ویژه توانایی غلبه بر فقر و بدبختی، آزادی از قید محدودیتها و مواردی از این دست، بطور عمومی این رویکرد بر اولویت داشتن فرد نسبت به جامعه و تمایل به درگیر شدن و حفظ آزادی فردی و رها کردن فرد از مشکلاتی که در شرایط آزادی بدون محدودیت برای فرد پدید میآید تاکید دارد.
در مقابل، رویکرد استیلایی بر مکمل بودن علاقه فردی و کارکرد اجتماعی تاکید میکند در این رویکرد بر اهمیت وفاداری دیگر شکلهای همبستگی تاکید میشود و منفعت اجتماعی و خیر عمومی و همچنین اولویت داشتن جامعه نسبت به فرد مورد توجه قرار میگیرد.
در رویکرد فرد گرایانه کیفیت زندگی از طریق سنجش میزان موفقیت فرد در برآورده ساختن نیازهایش علی رغم وجود محدودیتهای مختلف بررسی میشود اما در رویکرد استیلایی که در نقطه مقابل رویکرد فردگرایانه قرار دارد مفهوم کیفیت زندگی همواره با سنجش میزان حفظ موقعیت فردی در نظم اجتماعی وسیعتر تعریف میشود. بنا بر نظر گرسون رویکرد استیلایی همیشه روی ماهیت نظم اجتماعی است بطوری که چنانچه در یک جامعه نظم اجتماعی حفظ شود کیفیت زندگی اعضای آن جامعه در سطح بالایی قرار دارد و افراد باید تا جایی که میتوانند در جهت خیر عمومی حرکت کنند.گرسون تاکید میکند که هیچ یک از رویکردهای مذکور بدلیل تاکید یک عاملی( فرد یا جامعه) قادر به تعریف کاملی از کیفیت زندگی نیست بنابراین رهیافت سومی را پیشنهاد میکند که در آن افراد جامعه را از طریق یک فرآیند پیوسته مذاکره باز تولید میکنند. چنین رهیافتی در نظریه گرسون منجر به تعریف یک کیفیت زندگی بر اساس پیامدها ونتایج این مذاکره میشود. به اعتقاد وی مساله کیفت زندگی مربوط میشود به تعریف این که چه معیارهایی برای التزام به سازمان اجتماعی باید بکار گرفته شوند و در مقابل چگونه نیازهای افراد در ارتقاء بر این معیارها برآورد شوند بنابراین مساله کیفیت زندگی در نظر او بر میگردد به مدیریت بهینه منابع و محدودیتها (حیدری،1390؛24).
2-2-5-2-رویکرد روانشناختی و رویکرد روانشناسی اجتماعی:
رویکرد روانشناختی درجه مطلوبیت کیفیت زندگی را ناشی از رشد کامل شخصیت فرد میداند تا میان کیفیت زندگی و ویژگی های شخصیتی انسان رابطه برقرار کند .در این صورت کیفیت زندگی بعنوان
یک نوع رفتار تلقی می شود که که ناشی از خصوصیات وویژگیهای فردی می باشد .بنابراین این رویکرد بر تفاوتهای فردی اشخاص در شیوه تفکر و احساس در باره خودش تاکید دارد.(مختاری،1389؛74).
دررویکرد روانشناختی اجتماعی انسانها دارای نیازهای مادی و غیر مادی فراوانی هستند که این نیازها ممکن است به شیوههای مختلفی ارضا شوند و یا بر عکس ممکن است به این نیازها پاسخی داده نشود، که در صورت برآورد نشدن نیازهای انسانی احساسی سعادت شخص تا حد زیادی کاهش یابد. در روانشناسی اجتماعی، کیفیت زندگی به کلیتی از نیازهای انسان بستگی دارد که بایدارضا شوند. نیازهای قوی یا ضعیف، خوب یا بد، مثبت یا منفی اگر برآورده شوند کیفیت زندگی انسان افزایش مییابد و در صورت عدم ارضای آنها، کیفیت زندگی افراد کاهش مییابد. در کنشهای متقابل مثبت با دیگران نتیجه تاثیرگذار بر زندگی همانا احترام به خود است که در نزد افراد افزایش مییابد. چرا که افراد اهل معاشرت و اجتماعی، احترام به خود بالایی دارند اما اشخاص از خود بیگانه در انزوا به سر میبرند و از احترام به خود پایین برخوردارند. هرچه فرد احترام زیادی برای خود قائل باشد از کیفیت زندگی بالایی برخوردار است و برعکس.
2-2-5-3- رویکرد اقتصادی به کیفیت زندگی
نظریات اقتصادی به فرآیندهایی تاکید میکند که از طریق آنها افراد، منابع محدود را بر اساس اصول عقلانی در برآورده ساختن نیازهایشان اختصاص میدهند بدینوسیله آنچه که مطلوبیت یا سودمندی نامیده میشود را تولید کرده ودر راه ارتقای کیفیت زندگی گام مینهند. اقتصاددانان این فرآیند را در قالب به حداکثر رساندن مطلوبیت یا توجه محدودیتهای اعمال شده روی دسترسپذیری و جانشینی منابع مدلسازی میکنند.
2-2-5-4-رویکرد اکولوژیکی به کیفیت زندگی
دیدگاههای اکولوژیکی نوعی نگرش تلفیقی دارند زیرا در این دیدگاهها ابعاد فیزیکی و اجتماعی مفهوم کیفیت زندگی با هم ترکیب میشوند. به اعتقاد طرفدارن این دیدگاهها، کیفیت زندگی به محیط زیست بستگی دارد. بنابراین زیستگاه عمومی در واکنش به تلاشهایی که مردم برای بهبود بخشیدن به کیفیت زندگیشان انجام میدهند دچار دگرگونی میشود( ربانی، 1385؛ 48-46). براساس دیدگاه اکولوژیک کیفیت زندگی به محیط زیست بستگی دارد و بصورت چرخهوار یکدیگر را دچار تغییر میکنند و به مانند داد و ستانده عمل میکنند اگر توالی این دو بگونهای آغاز شود که زیستگاه درون داد یا داده باشد و کیفیت زندگی برون داد یا ستانده باشد آنگاه در مرحله بعدی کیفیت زندگی تبدیل به داده میشود و محیط زیست را دچار تغییر میکند و محیط زیست نیز نتیجتاً کیفیت زندگی را تغییر میدهد واین چرخه همچنان ادامه دارد.
جدول2-5-خلاصه رویکردهای کلان به کیفیت زندگی
رویکرد خلاصه رویکردهای مختلف
جامعهشناختی شامل 2 رویکرد است: فردگرایانه:1- بر تقدم فرد بر جامعه تاکید دارد و دستاوردهای چون تسلط یافتن بر محیط زندگی، فقر و بدبختی عوامل موثر بر کیفیت زندگی هستند2- استیلایی: کیفیت زندگی در منفعت اجتماعی، خیر عمومی و اولیت داشتن جامعه بر فرد برقرار میشود.
روانشناختی کیفیت زندگی به کلیت نیازهای انسان ونحوه ارضای آنها بستگی دارد.
اقتصادی کیفیت زندگی در به حداکثر رساندن مطلوبیت با توجه به محدودیتهایی اعمال شده و منابع موجود اعمال میشود.
اکولوژیکی کیفیت زندگی به محیط زیست بستگی دارد و کیفیت زندگی و محیط زیست بصورت چرخهوار یکدیگر را دچار تغییر میکنند
2-2-6-نظریات موجود در باب کیفیت زندگی
2-2-6-1-تئوری سلسله مراتب نیازهای مازلو
ابراهام مازلو نیازهای انسانی را بصورت یک هرم ترسیم نموده که در آن نیازهای فیزیولوژیکی هم جون نیاز به آب، غذا ، خواب، میل جنسی و… در قاعده هرم قرار دارند و نیاز به خودشکوفایی در راس این هرم میباشد. بین نیازهای فیزیولوژیکی نیاز به خودشکوفایی، نیازهای دیگری( به ترتیب صعودی) نیز وجود دارند که عبارتند از نیازهای ایمنی، نیازهای مربوط به تعلق و عشق، نیازهای مربوط به احترام و عزت نفس، نیازهای شناختی و نیازهای ذوقی و زیبا شناختی. بر اساس این تئوری، برای افزایش رضایتمندی افراد بایدابتدا سعی کردنیازهای اولیه افراد مانند خوراک ،پوشاک ،مسکن وسایر نیازهای فیزیولوژیک را تامین کردو سپس نیازهایی که در ردههای بالاتر هرم قرار دارند مطرح میشوند.که در غیر این صورت بحث در خصوص خودشکوفایی یا به قول مازلو آنچه که فرد باید بشود معنی و مفهومی نخواهد داشت.
سرجی دیدگاهی توسعه یافته از نظریه مازلو ارائه داده است که به ارتباط بین این نظریه و کیفیت زندگی میپردازد. او میگوید که در جوامع توسعه یافته، افراد در مراتب بالاتری از نیازها اقناع میشوند.بنابراین کیفیت زندگی بر اساس این که افراد یک جامعه در کدام یک از سطوح نیازهای سلسله مراتبی ارضا میشوند تعریف میشود. لذا هرچه افراد یک جامعه از برآورد شدن نیاز هایشان رضایت بیشتری داشته باشند کیفیت زندگی جامعه نیز بالاتر است( لطیفی، 1390؛99).در واقع، تئوری سلسله مراتب نیازهای مازلو برای پیشبینی توسعه و افزایش کیفیت زندگی در کشورها در طول زمان استفاده میشود. تئوری مازلو میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که کدام سیاست به سرعت کیفیت زندگی را افزایش میدهد؟
معنویت، اخلاق،
اخلاقیت، پذیرش واقعیت
عزت نفس، اعتماد به نفس، موفقیت، احترام متقابل
پذیرش توسط اجتماع، دوستی، علاقه به دیگران، ازدواج و …
امنیت بدنی، سلامتی، اخلاقی، خانوادگی، شغلی و داراییها و …
نیازهای فیزیولوژیک مانند خواب، خوراک، سلامت و …
شکل2-3-هرم سلسله مراتب نیاز های مازلو
2-2-6-2-نظریه ناهمسازی چندگانه ( MDT)
این نظریه یک نظریه آرامش روانی است و دارای کاربردهای مختلف میباشد. برای مثال میتواند تبیین کند که چرا مردم نسبت به زندگیشان، شریک زندگی، بودجه، مسکن، دوستان و غیره رضایت دارند. این نظریه همچنین اولویتها یا گزینشهای واقعی افراد را بر حسب سطوح رضایتمندی آنها مشخص میکند این امر منجر به عمق نظریه میشود.پیش فرضهای اصلی این نظریه عبارتند از:
– رضایت مندی مشخض گزارش شده( شادی یا آرامش روانی) تابع خطی مثبت است از ناهمسازی درک شده بین آنچه که فرد دارد و میخواهد، افراد شایسته دارند، بهترین فرد در گذشته است و …
– همه ناهمسازیهای درک شده به استثنای ناهمسازی بین آنچه که فرد دارد و آنچه که میخواهد،تابع مثبتی هستند از ناهمسازیهای قابل سنجش از لحاظ عینی که اینها نیز بطور غیر مستقیم بر رضایتمندی و کنشها تاثیر میگذارد.
– ناهمسازی درک شده بین آنچه فرد دارد و آنچه که میخواهد، متغیر واسطی است بین دیگر ناهمسازیهای درک شده و رضایتمندی خالص گزارش شده.
– تعقیب و بقای رضایتمندی خالص، باعث تحریک کنش انسانی به سمت سطوح مورد استحضار رضایتمندی خالص میشود.
– همه ناهمسازیها، رضایتمندنی و کنشها، از متغیر سن، جنس، تحصیلات، قومیت، درآمد، اعتماد به نفس و حمایت اجتماعی بطور مستقیم و غیر مستقیم تاثیر میپذیرند.
ناهمسازیهای قابل سنجش تابع کنش انسانی و شرایط هستند.( میکالوس1985،به نقل از آقا پور 1387).
2-2-6-3-نظریه برابری
بر اساس این تئوری اگر یک فرد از طبقات پایین جامعه بر این باور باشد که در جامعه عدالت به نحوی برقرار است که میتواند پایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهد یعنی تحرک داشته باشد، از نظر روانی در یک شرایط مثبت قرار میگیرد که برآیند چنین برداشتهایی در جامعه قطعاً منجر به بروز استعدادها و شایستگیهای افراد در جامعه میگردد و بدیهی است جامعهای که بتواند از استعدادها و لیاقتهای تمام افراد جامعه بهرهمند گردد